امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

امیرعلی عشق مامان

طوطی کوچولو

  تسبیحوبرمیداری میگی الله الله خیلی کم میگی ماماانسیه ولی بعدش میکشم خودمونمیگی لولو که بایه تحکمی میگی که انگاراژدهادیدی وشامل مورچه وهمه چی که کوچولوباشه حتی نخ  آمنه که خیلی هم خوشکل میگش اسم زن عموشه نانازاسم یه ماهی توکتاب قصشه  دیشب 6تاکتاب خوندم واسش کشتم تاخوابیدچشمام اینطوری شده بود بسه مثلاموقع اب خوردنش دیشمه وقتی دسشویی داره میگه مامان دیشمه دیشمه دستم هرچی رومی خوام بهش بدم دستشونشون میده میگه دستم دستم انگارنمیدونم دست چیه خونمیخوام بدمت بچه توپش رفته پشت تختش میگم کوتوپت میگه پشت اصلابهش نگفته بودمش کلمه هایی که خودبه خودبگه داره بیش ت...
16 خرداد 1392

این 10روزچه کاراکه نکردی

بفرمایید ادامه مطلب یه عالمه عکس دارم  فدای چشاش بشم که درحال انجام هرکاری همه چی رومیپاد   سلام اومدم از3خردادبه بعدوبگم شنبه امتحان اقتصادخردرودادم ظهرکه خوابیده بودیم شمازودبیدارشدی دنبال بابایی گریه میکردی منم گفتم چه وقت بیدارشدنه من دیشب تاصبح بیداربودم چشام بازنمیشه مامان که یهوبابایی گفت امادش کن ببرمش درمغازه منم که ازخداخواسته فوری  امادت کردم ورفتین وخوابیدم تازه 1ساعته رفته بودیناولی 2ساعت نگهت داشت بابایی وخوابیدم حسابی همچین بابای خوبی داری شمااین ترم خیلی بهم کمک کرد فداش بشم اینم وقتی خوشلت کردم بری اینم وقتی داری میری که تاسرخیابون میگی بای بای ب...
15 خرداد 1392

جمعه3خرداد

اینم ازسوم خردادکه رفتیم نزدیک باغ خونه مامانی اونجاخیلی بهت خوش گذشت منم فرداش امتحان داشتم ولی خب قولی بودکه بابایی داده بود رفتیم دیگه اونجاتوت هم خوردیم اولین باربودکه توت خوردی شما   اینم دایی علی من که رفته بالاشاخه های درختوتکون بده که بریزن پایین خانومابردارن اینم بابای مامان من وباباحسن که شماروبلندمیکنن توت بکنی عسلی اینم شماکه گذاشتیمت وسط درخت اونجاهرچی که خواستی خاک بازی کردی داشتی توی جوی اب بازی میکردی دیدم ازاین اهنه ردشدی نگاه کردم دیدم بلع مسیربرگشت هم ازاون زیرحرکت کردی مگه سربازی رفتی مامان جون   وبا...
10 خرداد 1392

روزمرد مبارک

چه قدردوست داشتم منم مثل همه ی دخترای دیگه شب جمعه میرفتم خونه مامانم واسه باباجونم کادومیبردم به همراه نوه اش چقدردوست داشتم وقتی میرم خونشون مامان وباباموکنارهم ببینم چیزی که سالهاازش دوریم وبرامون رویاست چه قدردوست داشتم بغلش میکردم ومیگفتم بهترین بابای دنیاروزت مبارک ولی حالا8ساله که روزپدرفقط حسرت می خوریم خدایا شکرت امسالم مثل هرسال رفتیم سرخاک وتموم اشکال نداره بابایی همینجاوتوهمین موقعیت هم بهت هدیه میدم ولی هدیه من باهدیه بقیه متفاوته اونم یک فاتحه است وخواستن ازدوستام که اوناهم واست فاتحه بفرستن همین جابازم ازمادرم تشکرمیکنم که واسه ماهم مادربوده وهم پدروازسن 31سالگی که هنوزوقت جوونی یک زنه شد پدرومادرما3تا مامانی ممنونیم...
4 خرداد 1392

20ماهه شده عزیزدلم

پسرم عزیزدلم همه ی زندگیم دوباره 31ام رسیدوعشق من هرروزبزرگتروبزرگ ترمیشوی تابه 31ماه میرسیم روززیبایی  که خدادراین روز فرشته ای به من هدیه داده یادم میادیه روز داشتم به بابایی میگفتم الان هفته 20ام حاملگی ام نصف راهواومدیم فقط 20هفته دیگه مونده چه دیرمیگذشت روزای بی توبودن ومنتظربودن اکنون 20ماه گذشته وبرای من مثل برق وبادسپری شده شیرین ترازعسل اخه غزیزم توپیشمی  وباوجودت همه چیزدارم    خدایاشکرت خداجون                        عزیزم پسرکم 20ماهگیت مبارک         ...
4 خرداد 1392

25و26اردیبهشت

  جوجه من باجوجه اش   بفرماییدادامه مطلب ...............   سلاممم. امیرعلی وقتی می خوادبخوابه هروقت خوابش میادچادر..مانتو..روسری وهرلباسی که ازمن باشه رومیگیره جلوبینیش بومیکنه می خوابه بعضی شباکه همونطورلباسموتومشتش نگه میداره درش میارم میزارمش همونجا گولش میزنم یعنی یه همچین مامان بدجنسیم من فدای اون چشا بشه مامانی هنوزم هروقت خوابش میادوشیرمی خوادمک میزنه لباش این شکلی میشه پنجشنبه خونه مامان من بودیم رفتم دم درهمسایه هاشونم بیرون بودن نوه ی یکدومشون بادوچرخه اومدتودستشم یه گنجشک کوچولوبود منم گفتم بدش به من گفت نه من گفتم اگه بابات بفهمه دعوات میکنه وگ...
28 ارديبهشت 1392

27اردیبهشت

بازهواگرم شده وشربت خوردن امیرعلی شروع هروقتم بگم شربت دیگه پایه اس   بفرماییدادامه مطلب اینم جمعه که بابایی رودیونه کردی همش میری روی اپن واون قسمتش که خالیه واعصابمونوبهم میریزی درحین رفتن هنوزماهیچی نگفتیم میگی نه نه اینم موقعی که قایم میشی مثلاااااوبعدش هم میای بیرون ومیگی امدممممممم اینم غذاخوردنت که ازوسط 20ماهگی خوب خوب یادگرفتی وخودت می خوری خیلی هم کم میریزیشون همیشه ام به همین پارچه گیرمیدی بااین که پارچه عروسکیت هم هست وخیلی تعادل داری   خوب چرااونای رولباسم جمع میکنی یه همچین پسرصرفه جویی داریم ما اینم وقتی پسرم به قول خودش غوغ می خواد ...
27 ارديبهشت 1392

10تا25اردیبهشت

 روزبعدی که ازمشهداومدیم دندون امیرعلی دراومدتوهمین ماه تاالان 2تادندون کرسی بالاوپایین سمت چپ رودراورده تاالان 3تاکرسی و7تادندون دیگه داره که میپرسم چندتادندون داری میگه 10تا  چندروزپیش دیدم صدات نمیاد اومدم میبینم تلویزیون روشن بوده برنامه کودک داشته رفتی روی پتویی که بابایی شلخته وقتی بیدارشده جمعش نکرده درازکشیدی وبرنامه کودک میبینی هرچی هم عکس میگیرم متوجه نمیشی قربون اون پاهای کوچولوت بشم من  عاشق اینه که بیادروصندلی کامپیوترم بشینه پسرشیطون منوببینین که مدام دل وروده کمدشومیریزه پایین بازرفته سروقت سه چرخه دیشب اومدیم خونه من هنوزتواشپزخ...
25 ارديبهشت 1392

واین هم مسافرت مابه مشهد

همین اول به همتون بگم واسه همتون دعاکردم نماززیارت به نیابت ازهمه خوندم وهمه رودعاکردم 6ام جمعه راه افتادیم روزاول بعدازظهرخونه خواهرشوهرم بودیم رفتیم حرم مادرشوهرم وپدرشوهرم روهم بردیم هم واسه زیارت وهم دیدین دخترشون این خودم که کناردرایستادم وبوسه بردرحرم میزنم واینجوری درخونشم به صدادرمیارم که اقاشفاعت  ماروهم بکن روزی که محتاج شفاعتیم   بوسه زدن برخاک پای زاوراقاهم ثواب داره چه برسه به گوشه گوشه ی درودیوار اگه بادیدن این عکساکبوتردلتون پرزد بزارین بره ولی یه سلام هم همراهش کنین باورداشته باشین که میرسه ادامه عکساوعکساولباس های امیرعلی درادامه مطلب اینجاهم دالی بازی میکنی ...
25 ارديبهشت 1392