امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

امیرعلی عشق مامان

20ماهه شده عزیزدلم

پسرم عزیزدلم همه ی زندگیم دوباره 31ام رسیدوعشق من هرروزبزرگتروبزرگ ترمیشوی تابه 31ماه میرسیم روززیبایی  که خدادراین روز فرشته ای به من هدیه داده یادم میادیه روز داشتم به بابایی میگفتم الان هفته 20ام حاملگی ام نصف راهواومدیم فقط 20هفته دیگه مونده چه دیرمیگذشت روزای بی توبودن ومنتظربودن اکنون 20ماه گذشته وبرای من مثل برق وبادسپری شده شیرین ترازعسل اخه غزیزم توپیشمی  وباوجودت همه چیزدارم    خدایاشکرت خداجون                        عزیزم پسرکم 20ماهگیت مبارک         ...
4 خرداد 1392

25و26اردیبهشت

  جوجه من باجوجه اش   بفرماییدادامه مطلب ...............   سلاممم. امیرعلی وقتی می خوادبخوابه هروقت خوابش میادچادر..مانتو..روسری وهرلباسی که ازمن باشه رومیگیره جلوبینیش بومیکنه می خوابه بعضی شباکه همونطورلباسموتومشتش نگه میداره درش میارم میزارمش همونجا گولش میزنم یعنی یه همچین مامان بدجنسیم من فدای اون چشا بشه مامانی هنوزم هروقت خوابش میادوشیرمی خوادمک میزنه لباش این شکلی میشه پنجشنبه خونه مامان من بودیم رفتم دم درهمسایه هاشونم بیرون بودن نوه ی یکدومشون بادوچرخه اومدتودستشم یه گنجشک کوچولوبود منم گفتم بدش به من گفت نه من گفتم اگه بابات بفهمه دعوات میکنه وگ...
28 ارديبهشت 1392

27اردیبهشت

بازهواگرم شده وشربت خوردن امیرعلی شروع هروقتم بگم شربت دیگه پایه اس   بفرماییدادامه مطلب اینم جمعه که بابایی رودیونه کردی همش میری روی اپن واون قسمتش که خالیه واعصابمونوبهم میریزی درحین رفتن هنوزماهیچی نگفتیم میگی نه نه اینم موقعی که قایم میشی مثلاااااوبعدش هم میای بیرون ومیگی امدممممممم اینم غذاخوردنت که ازوسط 20ماهگی خوب خوب یادگرفتی وخودت می خوری خیلی هم کم میریزیشون همیشه ام به همین پارچه گیرمیدی بااین که پارچه عروسکیت هم هست وخیلی تعادل داری   خوب چرااونای رولباسم جمع میکنی یه همچین پسرصرفه جویی داریم ما اینم وقتی پسرم به قول خودش غوغ می خواد ...
27 ارديبهشت 1392

واین هم مسافرت مابه مشهد

همین اول به همتون بگم واسه همتون دعاکردم نماززیارت به نیابت ازهمه خوندم وهمه رودعاکردم 6ام جمعه راه افتادیم روزاول بعدازظهرخونه خواهرشوهرم بودیم رفتیم حرم مادرشوهرم وپدرشوهرم روهم بردیم هم واسه زیارت وهم دیدین دخترشون این خودم که کناردرایستادم وبوسه بردرحرم میزنم واینجوری درخونشم به صدادرمیارم که اقاشفاعت  ماروهم بکن روزی که محتاج شفاعتیم   بوسه زدن برخاک پای زاوراقاهم ثواب داره چه برسه به گوشه گوشه ی درودیوار اگه بادیدن این عکساکبوتردلتون پرزد بزارین بره ولی یه سلام هم همراهش کنین باورداشته باشین که میرسه ادامه عکساوعکساولباس های امیرعلی درادامه مطلب اینجاهم دالی بازی میکنی ...
25 ارديبهشت 1392

لغت نامه امیرعلی در20ماهگی

کلمه هایی که یادگرفتی حسسسن که قبلامیگفتی ولی نه به این وضوح وبازکلمه انسیه که قبلامیگفتی انی وکم میگفتی وحالا میگی اسیه که من میخوام بخورمت 1هفته است وحسن رو2هفته است که خوب میگی پوست وقتی می خوام واست میوه پوست کنم میگی وبسنی یعنی بستنی رضارویه بارگفتی ازی وبشویعنی بشوروبریزوسوپ ونمینه یعنی نمیدونم ومرده جوجه هاش چون مردن میگیم کوجوجه هات میگه مرده هرجامیریم اسم وفامیل واسم مامان وباباشوازش میپرسن وهمروواسشون میگه جوجه من بعدانوشت ...هست .مهدی ..و ...
25 ارديبهشت 1392

هفته اول اردیبهشت

اولین باری که گرجه سبزخوردی      لپت کبوده خورده بودبه میز فداش بشم چندتایی برمیداره نمیگیرم ازت بخورپسرم خودت بخورپسرم عسلی به منم تعارف میکنه جوجه هاشم دوروبرش میپلکن       فداش بشم جای گازشونیگاه چقده کوچولویه اینم جوجه هاشن که سبزه بعد4روزمرد وصورتیه 3روزپیش 20اردیبهشت خدابیامرزتشون اینم گل پسرم روز19 ماهگیش شلوارشونگاه اومده پایین یه ذره دعواش کردم الکی گریه میکنی زودی دستشومیزاره روچشمش اینم یه جوجه دیگه جوجه کشی داریم ما   زودی رفتیم حموم که باجوجه هاومامانشون اب بازی کنه تازه واسش خریده ...
10 ارديبهشت 1392
1