هفته دوم وسوم فروردین
این هفته عروسی بودیم ادامه عکس هادرادامه مطلب
این هفته عروسی دخترعمه امیرعلی بودیم
17فروردین عروسی بودشب هنابندون واسه امیرعلی عناگذاشتم تاچندروزهروقت میپرسم تودستت چی گذاشتم میگه هنا
خواب بودی وگرنه مگه میذاشتی
شب عروسی اونقدرورجه ووورجه کردین بایگانه که دیگه نانداشتین راه برین یگانه هم طبق معمول گریه میکرد
اون بالابازدعوام میکردین ای خدایکی اون میزنه یکی تواخرشم یاگریه است یاخنده مثل الان
اینم یگانه خانم وقتی واسه پیام بازرگانی گریه روگذاشت کنار مامانشوکشت اون دوشب این لباسه هست تنش زیپشوبازکرده بودپهن کرده روپله مگه دست برداربود
ولی پسرمن اونشب خوب بودولی نمیذاشت مامانی ازش دوربشه مثل ادامس میچسبید بهم
اینجاهم یه عصرجمعه بودرفتیم خونه مامانی توحیاط نشستیم یه چایی خوردیم وشماروتماشامیکردیم که اون جوجه های بدبختوکشتی شون بس که دنبالشون میکردی
وهمش میگفتی تیش تیش یعنی کیش شون میکردی یعنی برین ومدام میگفتی بدوبدو
اینم یه عکس دیگه بالای اپن مامانی که همیشه میگه بالا
بامدادرنگی های خاله که مدام برمیداری وفرارمیکنی