ازگل پسری بگم
پسرگلم اولین شبی که تنهایی تواتاقت خوابیدی شنبه گذشته بود24وبعدسه شنبه27وبعدشم امشب خوابای خوب ببینی پسرگلم شباتا3و4بیدارم وکاراموانجام میدم ومواظب توهم هستم بعدش می خوابم وصبح ساعت 7میارمت پیش خودم وخیلی هم خوشحالی وبعدشم یکم باهم می خوابیم امیدوارم این مرحله ام به خوبی بگذره این چندروزکه مراسم بودیم یاپیش خودم بودی یاخونه مادرجون پیش خاله محبوبه(خاله مامانی)که زیاداذیت نشی منم نازنین زهرا دخترعمورونگه میداشتم که زن عموبه مراسم ومهموناشون برسه (دایی بابای زن عموبود)وشماهم زیادی اذیت نکردی منو وسه شنبه هم دندونت دراومدپسرگلم مبارکت باشه عزیزم بالا کناری 2تای جلوسمت راست واسه این یکی زیاداذیت نکردی خداروشکرامشب که داشتیم ازخونه مادرجون میومدیم به زورتنهایی ازوسط صندلی ها خودت رفتی عقب داشتی بازی میکردی بابایی داشت می خندید نگاه کردم میبینم داری میری بالاورفتی پشت شیشه عقب درازکشیدی ومیخندیدی یه مسافتی همونجابودی ومادوتایی بهت میخندیدیم که چرابچمون اینهمه شیطونه بعدکه بابایی اومدپایین واست بستنی بگیره توهم اومدی پایین