شیطنت ها
بیاین بخونین شایدهمدردباشیم
واااااااااااای ازدست توی شیطون بلا بابایی امیرعلی که دیگه رسماداره ازدست شازدش دیونه میشه آخه نه که شوهری حوصله اش درحد منفی ١٠٠میباشدوقتی شما١٠دقیقه باهمین بابایی اینهمه غرمیزنه که حال آدم بهم میخوره که چراکارش مونده به الان که باید اوناباهم تنهاباشن یک قیافه ملتمسانه ای بابایی به خودش میگیره ومیگه بیا بگیرش یامن دیگه نمیتونم واصلاغذانمیخوام درست کنی ووضع بدترمیشه زمانی که مثل امشب بابایی بخوادبه شماغذابده خونه رسماشالی زارمیشودبااین تفاوت که سبزنیست وشالی هابرنج سفیدمیباشند وقیافه شماروکه دیدم برنج وماستی رودیدم که به هرقسمت صورت شمابرخوردکرده بود و١درصدروشماخورده بودین ولباس هاهم بی نصیب نبودن یک قیافه ای داشتی منم این شکلی بودم بابایی هم میگفت من نمیتونم بهش بدم .بشین . نکن .بخوردیگه نریز. ایخدا. بی تربیت. درنیارازدهنت .این چکیده غذادادنش بود منم که داشتم کباب میپختیدم داشتم ریسه میرفتم ازخنده همیشه باامیرعلی درگیرن نروبالای مبل. لامپوروشن خاموش نکن .به سیم انتن دست نزن. روعسلی نشین. البته امیرعلی هم وحشتناااااااااااااااااک فوضوله ولی من میگم ١٠برابراین کاراروطی روزانجام میده این همه باهم دعوانمیکنیم خلاصه بلواییه توخونه موقع خواب که بماند ولی پسرم عاشق باباشه وعجیب وابستشه باباییش هم همینطورتازه وقتی نگاش میکنه چشاش یه برق خاصی میزنه ضایع است که ازمن بیشتردوسش داره یه عالمه باهاش توپ بازی میکنه ولی اصلاتنهایی نمیتونه نگهش داره بعدیه ربع ازبین میره بس که حرص میخوره اخه طفلی یادنداره زودی سرگرم چیزدیگه ایش بکنه منم امشب بهش گفتم بروخداروهزارمرتبه شکرکن عزیزم که مردی چون یه ساعتم نمیتونی مادررررررررباشی اونم گفت اره واقعا خودمونیماتوعمرم پست به این طولانیی نذاشته بودم