امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی عشق مامان

بیرون رفتن وگردش+اخرین روزشیرخوردن

1392/6/10 19:25
نویسنده : مامان انسیه
1,486 بازدید
اشتراک گذاری

*

 

بفرماییدادامه مطلب

 

جمعه یک شهریورتا9شهریور

این عکس شب اخریه که شیرمیخوردی

.

راه رفتن دوعشقم تومسیررود کوچولویی که فعلاخشک شده*

اینم یه عکس خوشمل ازپدری وپسری

*

*

تمشک خوردنت که صورتتوهمچین ترش کرده بودی ولی هرچی باشه بازم عاشق چیزای ترشی مثل بابایی

*

این چه مدله

به به چه تمشک ترشی بازم میخواماز خود راضی

*

وباباحسنم که هرچی شمابگی نه نمیگه

تازه مشخصم میکنی که کدوموبکنه برات

*

.*

اینم عکس خوشکل مامانی که اینقده نازواستاده

*

هرجاهم میخواستیم ردبشیم خودت ستومیاری پایین یه جادستت

 تیغ درخت بهش خورده بود3چهارتاخط باریک افتاده اومدی میگی نقاشی نقاشیقهقهه

کارت شده بودسیخ وچوب جمع کردن*

*

اینم وقتی دراوج لوس کردن ونازکردن به سرمیبری وچشاتوبه یه جاخیره میکنی

**

اینم قایم موشک که مدام میگی مامانی نیسم

پیییییدااااااااااااااا

ازروچوبات پیدات میکنم موش موشی

قربون اون خنده های ریزریزت بشمماچ

**

*

وتااخرمشغول چوب جمع کردن بودی *

اینم شبی که بادایی علی (دایی من)ودایی رضاومامانی وخاله جون باباجون ومن رفتیم سرباغ چون دایی رضاوبابایی

هرشب میرن اونجامیخوابن تاوقتی که پسته هاروبفرویم وماهم پیش خاله نرگس ومامانی

اون شب ماهم رفتیم وتاساعت 1شب اونجابودیم واتیش روشن کردیم همونجاهم شام خوردیم شماهم

همش چراغ قوه دستت بودتادزداروبگیری

یه عالمه هم واسمون رقصیدی عروسک تازه توتاریکی هم دسته جمعی رفتیم به قول توبسته کندیم

واوردیم خوردیم (جای دوستان خالی)خوشمزه

بعدهم شاموالفرارواسه خواب اومدیم خونه واوناطبق معمول هرشب اونجاخوابیدن

پسته کوچولویه من اخه رنگ لباس خودتم که پسته ایهنیشخند

بااین لباساانگاری رفتی سرابنیشخند

*

*

دوتاجوجه گرفتم برات بس که دادزدی دودههههههههه

2روزبودن بعدبردمشون خونه مامانی پیش مرغ وخروسای اونا

*

فداش بشم میخوادبابابا جونش صحبت کنه که یه دفعه ای صدای دراومدباباباجونش اومدقبل اینکه زنگ بزنه سرش دادبزنه بیاااا

*

*

اینم همون ریحون هاو سبزی های کوچولوکه الان درخت شدن واسه خودشون**

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

آزاده
11 شهریور 92 11:20
بزرگ شدنت مبارک خاله جون.دیگه شیر خوردن تمام شد.امیدوارم همیشه شاد و زیر سایه پدر و مادر باشی


تموم شددیگه اوف شده
الی مامی آراد
11 شهریور 92 11:23
ماشالله خدا حفظش کنه چقدر نازه وب قشنگی دارین تبریک میگم بهتون


نظرلطفتونه
حامی
12 شهریور 92 0:07
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا…
خدا در مکان های دور از انتظار
به دست افرادی دور از انتظار
و در مواقعی تصور ناپذیر
معجزات خود را به انجام می رساند.
برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد …
همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست …
روزهایتان پر از امید و شادی


مرسی بابای حامی جون چه عجب یادماکردین
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
12 شهریور 92 4:01
وای منم تمشک میخوام


بفرمایییییییییید
مامان بابای الیسا
12 شهریور 92 14:40
سلام به دوست عزیزم انیسه جون و پسر نازش کلی از دیدن عکسها لذت بردم و همیشه به گردش و خوشگذرونی گلم. انیسه جون کجایی سر نمیزنی نکنه اوف شدن باعث این نیومدنها شده باشه دوستم ما دوستون داریم و بهترینهارو براتون آرزو میکنیم عزیزم . پسر گلمو ببوسش


بچشم عزیزم الیساجونوببوس ماهم میایم همین روزا
mahdi
12 شهریور 92 20:41

عالیییییییییییییییی
بهم سربزن منوهم لینک کن ممنونم
راستی اگه میتونی لوگوی وبلاگم روبذاربه وبلاگت باشه خیلی مهربونی


سرمیزنم بهتون ممنون که به وبلاگ ماسرزدین

دراسرع وقت میام
مامان رومینا
12 شهریور 92 22:23
عجب امیرعلی هم مثل رومینا چیزای ترش دوست داره که!!!!


چیزای شیرین روزیاددوست نداره ولی عاشق ترشیهوچیزایه ترش وشور
مامان رومینا
12 شهریور 92 22:24
خانم کدبانو...میبینم که ریحان هاتون درختی شدن واسه خودشون


وقتی میچینمشون یه عالمه میشن بامامانم

نصف میکنم بس که زیادمیشن
سجاد
12 شهریور 92 23:03
خاطرات جالبی بود بخصوص شبی که رفته بودی باغ پسته و کلّی پسته خوردی و خوش گذروندی علی جون


جای سجادجون خالی اون شب امیرعلی کلی واسمون رقصیده

ودورزده
امیرحسین کوچولو نفس ما
13 شهریور 92 2:32
همیشه به گردشششششش.خوشبحالتون عجب جایی رفتین شما.چه لذتی داره آدم خودش تمشک بچینه...نوش جونتون.


جای دوستان خالی خیلی خوشگذشت
زهرا مامان نيايش
13 شهریور 92 11:44
سلام امير جان من اتفاقي با وبتون آشنا شدم وب قشنگي داري منم يك دختر دارم متولد فروردين 90 هستش در ضمن ما همشهري هستيمااميدوارم موفق باشي


واقعا خوشحال شدم

شمابردسکن هستین

چراادرس وبلاگ نذاشتین بیام ببینم

زودی بیان دوباره سربزنین بهمون
زهرا مامان نيايش
16 شهریور 92 7:36
سلام انسيه جون آره بردسكن ميشينيم
ولي براي نيايش جون وبلاگ درست نكردم اگه درست كردم برات ميزارم اگه دوست داشتي ميتونم ايميل برات بذارم


اره ایمیل بده یاشماره تلفن اخه من چجور باهات درتماس باشم خانومی
مامان عرفان
8 مهر 92 22:40
عزیزم سلام . خوبی ؟؟؟ پارسال دوست امسال آشنا . بابا مارا به کل فراموش کردی . یک زمانی بیشتر بهمون سر می زدی . عزیزم دوستت دارم .


اصن نخواسم

حرف امیرعلیه

خوچرانیومدی شما دلم یه ذره شده بودبرات

من نمیدونم ازدست این نینی سایت
مامان عرفان
10 مهر 92 8:49
عزيزم فكر كردم قهري باهام يا منو دوست نداري


نه عزیزم شماچرانمیومدی من دیگه بهم امیدی نیست بس که تنبل شدم
مهسا مامان صدرا جونی
13 مهر 92 18:47
شیر تمام؟؟؟؟؟ آخی نازی.... بزرگ شدی عزیزم.فدای سرت
مهسا مامان صدرا جونی
13 مهر 92 18:48
ای قربون خنده هات...
انسیه این وروجک چرا اینجوری شیطنت آمیز میخنده؟


داره واسه تمشکانقشه میچینه شکارلحظه کردم
مهسا مامان صدرا جونی
13 مهر 92 18:48
انشالله یه عمر همراه دو عشق زندگیت خوش و خرم باشی
مهسا مامان صدرا جونی
13 مهر 92 18:50
فدااااااااات بشم نازه خاله


مرسی خاله جون
نگین مامان رادین
16 مهر 92 18:50
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم روزت مبارک فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی
سجاد
30 مهر 92 21:59
قالب خوشگل و جدید مبارک

چرا واسه امیر علی آپ نمی کنید ؟




دیگه روم نمیشه به این سوال جواب بدم